ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: و ما قدروا الله حق قدْره تا آخر سه آیت، و قلْ تعالوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان الله العظیم.


و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».


جابر بن عبد الله گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث الله الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.


و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.


کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بربهمْ یعْدلون، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».


مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.


الْحمْد لله الذی خلق السماوات و الْأرْض و جعل الظلمات و النور آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم‏تر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریف‏تر است از زمین و عالى‏تر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان‏اند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فقضاهن سبْع سماوات فی یوْمیْن». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.


و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خلق الْأرْض فی یوْمیْن»، و میگویند روز سه‏شنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان الله عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان الله عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «و کان عرْشه على الْماء»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثم اسْتوى‏ إلى السماء و هی دخان».


و جعل الظلمات و النور جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «و جعلْنا فی قلوب الذین اتبعوه رأْفة»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إنا جعلْناه قرْآنا عربیا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «و جعلوا لله شرکاء الْجن»، «و جعلوا لله مما ذرأ من الْحرْث»، «و جعلوا الْملائکة الذین همْ عباد الرحْمن إناثا».


معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «و لوْ جعلْناه قرْآنا أعْجمیا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشن‏تر گوئیم ان شاء الله.


و جعل الظلمات و النور واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: و آیة لهم اللیْل نسْلخ منْه النهار، و کذلک قوله: و أغْطش لیْلها و أخْرج ضحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: و اللیْل إذا یغْشى‏ و النهار إذا تجلى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.


حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفته‏اند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.


ثم الذین کفروا اى بعد هذا البیان، بربهمْ یعْدلون اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن الله خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون بالله». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مى‏آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مى‏سازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مومنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مومنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد لله در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.


هو الذی خلقکمْ منْ طین هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أ لمْ نخْلقْکمْ منْ ماء مهین»؟ ابن عباس گفت: خلق الله آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو الله ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.


و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان الله خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ الله فیه روحه».


و روا باشد که «خلقکمْ منْ طین» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان الله تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثم قضى‏ أجلا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.


و أجل مسمى عنْده این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفته‏اند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که الله داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک الله در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟


و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.


و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: و قضى‏ ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه. همانست که در سورة القصص گفت: إذْ قضیْنا إلى‏ موسى الْأمْر یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «و قضیْنا إلى‏ بنی إسْرائیل فی الْکتاب» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: و قضیْنا إلیْه ذلک الْأمْر اى اخبرنا لوطا ان دابر هولاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فإذا قضیْتمْ مناسککمْ»، «فإذا قضیْتم الصلاة»، «فإذا قضیت الصلاة فانْتشروا فی الْأرْض».


وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فاقْض ما أنْت قاض»، اى افعل ما انت فاعل، «إنما تقْضی هذه الْحیاة الدنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لیقْضی الله أمْرا کان مفْعولا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إذا قضى‏ أمْرا اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فإنما یقول له کنْ فیکون. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالک لیقْض علیْنا ربک اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یقْضى‏ علیْهمْ فیموتوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: و قضی الْأمْر و اسْتوتْ على الْجودی اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.


إذْ قضی الْأمْر و همْ فی غفْلة. جاى دیگر گفت: «و قال الشیْطان لما قضی الْأمْر» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: و کان أمْرا مقْضیا اى کان عیسى امرا من الله مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أیما الْأجلیْن قضیْت اى اتممت.


همانست که در سورة طه گفت: منْ قبْل أنْ یقْضى‏ إلیْک وحْیه، و در سورة الاحزاب گفت: فمنْهمْ منْ قضى‏ نحْبه اى اتم اجله، و در سورة الانعام گفت: ثم قضى‏ أجلا اى اتمه، جاى دیگر گفت: ثم یبْعثکمْ فیه لیقْضى‏ أجل مسمى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: و قضی بیْنهمْ بالْحق اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لقضی الْأمْر بیْنی و بیْنکمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فقضاهن سبْع سماوات اى خلقهن.


و أجل مسمى عنْده قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثم أنْتمْ تمْترون نظمه کنظم قوله: ثم الذین کفروا بربهمْ یعْدلون. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مى‏آرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مى‏افتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد الله فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به‏


قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».


و هو الله فی السماوات این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: و فی الْأرْض یعْلم سرکمْ و جهْرکمْ اینجا مقدم موخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو الله فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که الله گفت جل جلاله: أ أمنْتمْ منْ فی السماء، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند الله، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که الله میگوید جل جلاله: إن الذین عنْد ربک، و اگر گویى: نحن عند الله، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند الله موجودین، نحن عند الله معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که و هو الله فی السماوات وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: و فی الْأرْض یعْلم سرکمْ و جهْرکمْ.


اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: و یمْسک السماء أنْ تقع على الْأرْض، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: و لقدْ خلقْنا السماوات و الْأرْض و ما بیْنهما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یعْلم سرکمْ و جهْرکمْ اى سر اعمالکم و جهرها، و یعْلم ما تکْسبون اى تعلمون من الخیر و الشر.


حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.


و ما تأْتیهمْ منْ آیة منْ آیات ربهمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مى‏کند بر وحدانیت و فردانیت الله، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إلا کانوا عنْها معْرضین مگر که از آن مى‏برگردند، و در آن تفکر نمى‏کنند.


فقدْ کذبوا بالْحق لما جاءهمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد الله بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فسوْف یأْتیهمْ أنْباء ما کانوا به یسْتهْزون انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.


لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فسوْف یأْتیهمْ‏ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مى‏کردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.


و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فتعالى الله الْملک الْحق، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: و یعْلمون أن الله هو الْحق الْمبین، میگوید: مومنان دانند که الله خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفته‏اند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مى‏آید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف الله بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فو رب السماء و الْأرْض إنه لحق، و قال تعالى: و اقْترب الْوعْد الْحق، و قال: و یسْتنْبئونک أ حق هو قلْ إی و ربی إنه لحق اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین‏


، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟


قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.